روایت سی و چهارم

روایت سی و چهارم من تو یه خانواده بزرگ شدم که همیشه شاهد بیرون کردن منو مادرم و برادرام از خونه بودیم، همیشه هم کتکمون می‌زد. برادرامم بزرگ تر که…

روایت سی و چهارم

روایت سی و چهارم من تو یه خانواده بزرگ شدم که همیشه شاهد بیرون کردن منو مادرم و برادرام از خونه بودیم، همیشه هم کتکمون می‌زد. برادرامم بزرگ تر که…

روایت سی و پنجم

روایت سی و پنجم من راجع به يكي از آشناها مي‌خوام واستون بنويسم كه ٣٠ سالشه و پزشكه ولي خانوادش به اندازه بچه ٥ ساله براي هويت و تصميماتش ارزش…

روایت سی و ششم

روایت سی و ششم من ۲۷سالم هست، توی ۱۷سالگی با یه نفر دوست شدم، ۱۰۰۰کیلومتر فاصله، فقط حرف می‌زدیم. یه روز مامانم فهمید، گوشیم رو گرفت بعد باز بهم برگردوند….

روایت سی و هفتم

روایت سی و هفتم الان که دارم براتون می نویسم بغض بدی گلوم رو گرفته و حالم چند روزه خیلی ناخوشه. چند روز پیش خونه ی مادر بزرگم بودیم و…