روایت بیست و هشتم
7 سال قبل سال آخر دبیرستان بودم، دو ماهی میشد گوشی هوشمند خریده بودم، با کسی در ارتباط نبودم و از خودم مطمئن بودم، برای همین گوشیم رو سایلنت نمیکردم. یه شب ساعتای 12 نمیدونم کی و چرا بهم زنگ زده بود، من خوابیده بودم و پدر صدای زنگ گوشی رو شنیده بود و اومده بود جواب بده، به محض رسیدنش تماس قطع شده بود. گوشیم رمز داشته و نتونسته ببینه کی زنگ زده، نمیدونم چرا ولی گوشی رو کوبیده بود تو دیوار و کلی حرف زده بود. توی خواب و بیداری یه چیزایی شنیدم ولی نمیدونستم چه خبره.
صبح بیدار شدم دیدم گوشیم درب و داغون افتاده گوشه خونه، گفتم چی شده؟ مامانم تعریف کرد برام و کل حرفای پدرم رو گفت، گفت به خاطر آرایش کردنت و بیرون رفتنت بوده، همسایه ها گفتن دختر دانشجو مستاجر دارین؟ اون روز دلم شکست، هنوزم نمیتونم بفهمم چرا اون اتفاق افتاد و نمیتونم پدرم رو ببخشم.
علاوه بر اون همیشه دایی بزرگم تهدید میکرد اگه دست از پا خطا کنی و بفهمم، با تفنگ روی طاقچه یه تیر خرجت میکنم. هیچ وقت نفهمیدم دلیل حرفا رو ولی همیشه با ترس زندگی کردم. دختر خالم 17 سالش بود، مامانش تازه براش موبایل خریده بود (قبلش تبلت داشت) ، داییم گوشی رو دستش دیده بود. گوشی که یه هفته نبود که خریده بود رو کوبیده بود دیوار.
دو ماه بعد با همون تفنگ دختر خالم خودش رو کشت (اون دختر از من بی گناه تر بود و برای آزاد شدن از غیرت و زور بیخود مردای فامیل این کار رو کرد) لحظه ی آخر توی بیمارستان گفته بود که دایی در حقم خیلی بد کرده. فشار عصبی روی اون دختر رو درک میکنم. برای حفظ آبرو گفتن تیر از دست داداش کوچیکش که 6 سالش بوده در رفته و بهش خورده. شاید اگه ازون شهر نمیرفتم عاقبت دخترخالم نصیب منم می شد.
7 سال قبل سال آخر دبیرستان بودم، دو ماهی میشد گوشی هوشمند خریده بودم، با کسی در ارتباط نبودم و از خودم مطمئن بودم، برای همین گوشیم رو سایلنت نمیکردم. یه شب ساعتای 12 نمیدونم کی و چرا بهم زنگ زده بود، من خوابیده بودم و پدر صدای زنگ گوشی رو شنیده بود و اومده بود جواب بده، به محض رسیدنش تماس قطع شده بود. گوشیم رمز داشته و نتونسته ببینه کی زنگ زده، نمیدونم چرا ولی گوشی رو کوبیده بود تو دیوار و کلی حرف زده بود. توی خواب و بیداری یه چیزایی شنیدم ولی نمیدونستم چه خبره.
صبح بیدار شدم دیدم گوشیم درب و داغون افتاده گوشه خونه، گفتم چی شده؟ مامانم تعریف کرد برام و کل حرفای پدرم رو گفت، گفت به خاطر آرایش کردنت و بیرون رفتنت بوده، همسایه ها گفتن دختر دانشجو مستاجر دارین؟ اون روز دلم شکست، هنوزم نمیتونم بفهمم چرا اون اتفاق افتاد و نمیتونم پدرم رو ببخشم.
علاوه بر اون همیشه دایی بزرگم تهدید میکرد اگه دست از پا خطا کنی و بفهمم، با تفنگ روی طاقچه یه تیر خرجت میکنم. هیچ وقت نفهمیدم دلیل حرفا رو ولی همیشه با ترس زندگی کردم. دختر خالم 17 سالش بود، مامانش تازه براش موبایل خریده بود (قبلش تبلت داشت) ، داییم گوشی رو دستش دیده بود. گوشی که یه هفته نبود که خریده بود رو کوبیده بود دیوار.
دو ماه بعد با همون تفنگ دختر خالم خودش رو کشت (اون دختر از من بی گناه تر بود و برای آزاد شدن از غیرت و زور بیخود مردای فامیل این کار رو کرد) لحظه ی آخر توی بیمارستان گفته بود که دایی در حقم خیلی بد کرده. فشار عصبی روی اون دختر رو درک میکنم. برای حفظ آبرو گفتن تیر از دست داداش کوچیکش که 6 سالش بوده در رفته و بهش خورده. شاید اگه ازون شهر نمیرفتم عاقبت دخترخالم نصیب منم می شد.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor killing in Bojnoord, Iran: Young woman murdered by Her Husband
-
Mother of ten beaten to death in front of her children by husband in Berlin
-
Honor killing in Sanandaj, Iran: Woman murdered by her husband
-
Afghan girl killed because she wanted to live a free life
-
Attempted honor killing or relationship conflict in Uden, Netherlands: Father (59) stabs daughter (38) on the street
-
Honor killings in Iranshahr, Iran: Teenage boy and girl murdered
-
Femicide in Piranshahr, Iran: Young woman burned alive by her husband
-
پلیسهای بدنام زایست، هلند، کلاهبرداریها، اخاذی، ازدواج اجباری و یک قتل ناموسی را پوشش میدهند، در حالی که همکاران، روزنامهنگاران دوست و قضات آنها را تحسین میکنند و سرپرستان به جای دیگری نگاه میکنند.
-
Life sentence for Somali refugee who killed his pregnant girlfriend in Sweden
-
Two men arrested for murder Ryan al Najjar (18)