داستان فیروز آزاد

فیروز ئازاد نام دختر ۲۱ ساله‌ای است که توسط برادر و پدرش به ضرب گلوله کشته شده. مادر فیروز چند سال پیش از پدرش جدا شده بود و با مرد دیگری ازدواج کرده بود. فیروز از کُردهای اربیل است. او چند وقت پیش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود و از پشت بام هتلی به […]

داستان ناگفته فاطمه صفدری

شامگاه پنج‌شنبه ٢٣ فروردین ماه ١٤٠٣ بود که خبر کشته شدن یک زن توسط همسرش در روستای سرطاق شهرستان خمین در محله پیچید. فاطمه صفدری ۵٩ ساله توسط مسلم موسوی ۶۶ ساله، اهل الیگودرز با اسلحه به قتل رسید. متهم با شلیک گلوله اسلحه شکاری همسر خود را به قتل رسانده و پس از ترک […]

سایه‌های شک و تردید: داستان تلخ صبا و مسلم

هنوز ۶ ماه از مهاجرت صبا (سبا) و مسلم از لرستان به جویبار نگذشته بود که بدن صبا توسط مسلم، همسرش، کاردآجین شد. «صبا عینی امیریِ» ۳۴ ساله یکی از هزاران زنی‌ست که قربانی بدگمانی و شکاک بودن همسرش شد. آنهم در حالیکه هنوز یک ماه از شروع سال جدید نگذشته. مسلم یاریان ۳۹ سالدارد […]

داستان زن‌کشی در میاندوآب

روز بیست هفتم فروردین ۱۴۰۳ بود که خبرهایی مبنی بر وقوع یک زن‌کشی در شهر میاندوآب واقع در آذربایجان غربی، در شهر پیچید. فاطمه مسرور حدودا چهل ساله، کارمند آموزش و پرورش به دست همسر ۴۹ ساله‌اش، محمدعلی محمدنیا به قتل رسیده بود و ضارب پس از به قتل رساندن همسرش، خود را با همان […]

زیر آوار: نقش زنان در پس از فاجعه

زمانی که فاجعه‌ای رخ می‌دهد، حال طبیعی باشد یا غیر طبیعی؛ جنگ باشد یا زلزله، برای بهتر بررسی کردن ابعاد ماجرا احتیاج به یک خوانش زنانه نیز وجود دارد تا بتوان به اعماقی از فاجعه که از چشم آدمی دور می‌مانند، پی برد. به مناسبت سالگرد زلزله بم به سراغ یکی از نیروهای امدادی که […]

خشونت در ماه رمضان

هنوز از شروع ماه رمضان در ایران که از لحاظ زمانی با فروردین ۱۴۰۳ همپوشانی زمانی داشت، نگذشته بود که در شهر خبری پیچید. زنی از طوایف عرب به دست برادرانش در منطقه عین ۲ اهواز کاردآجین شد. هر چه تلاش کردم نتوانستم نام کوچک او را بفهمم تنها فهمیدم که نام خانوادگی او حیدری […]

ای خاک نفرین‌شده! چند و چند لیلا در آغوش داری؟

هرکس که می‌خواهد از لیلا حرف بزند، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسد مهربانی بی‌دریغ و انسان‌دوستی اوست. مادرِ یکی از دانش‌آموزان مدرسه رهپویان که لیلا الوندی سرایدار آن بود، می‌گوید: «هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم؛ صبح‌ها که پسرم را به مدرسه می‌بردم، خانم الوندی جلو می‌آمد و و با ناز و نوازش پسرم را تحویل می‌گرفت». […]