روایت بیست و نهم

من 30 ساله، دانشجوی دکتری دانشگاه تهران. ماجرای بحران رنگ زرد خردلی رو براتون تعریف میکنم. 3ماه پیش وقتی با شلوار زرد خردلی که تازه مد شده رفتم کلاس آموزشگاه و برگشتم با داد و بیداد پدرم روبرو شدم که دختر این چه رنگی پوشیدی؟ مگه دختر شلوار زرد می‌پوشه و از ساعت 9:30 شب تا 11 شب بحث و دعوا بود که بقیه مردها نمی‌دونی چطور نگاهت می‌کنن و تا تهدید به کشتن رسید و اینکه من حق دارم بکشمت. البته من اهل سکوت و چشم گفتن نیستم و برای گرفتن حقم، بر حق دلیل میارم و به پدر به اصطلاح متدینم می‌گم که تو اسلام در رنگ محدودیتی نیست. ولی...

در نهایت در عید نوروز، تلویزیون جمهوری اسلامی در هر برنامه حداقل 2 بازیگر این رنگ رو پوشیدن تا به پدر ثابت بشه در رنگ محدودیتی نیست ولی چه فایده برای من! من، احساسم و عزت نفسم برای هزارمین بار له شد. این یک ساعت و نیم بحث و اینکه چرا شلوار زرد این مدت بحث داشت رو شاید کسی درک نکنه ولی برای من که تو این خانواده ام هر روز این مدل بحثها رو برای به چالش کشیدن و بی عزت و احترام کردن من انجام میدن خیلی دردناکه. شاید کسی فکر کنه این اصلا مهم نیست، اما بار روانی همچین اتفاقاتی برای منی که هیچ وقت به خطا نرفتم به شدت رنج آور هست.

این فقط یک گوشه ماجراست که تعریف کردم باز هم داستانهای دیگه ای از تبعیض جنسیتی و خشونت لفظی و احساسی و حتی بدنی تو خانواده ام رو براتون می‌نویسم. امیدوارم افشای این اتفاقات در این پیج توانایی زنان را در فریاد خشونت ها و تبعیضها بالا ببره و بدونن که تنها نیستن. در ابتدا بیوگرافی مختصری عرض کردم صرفا برای اینکه بدونید این خشونتها فارغ از سن و مدرک تحصیلی به زنان وارد میشه و تعصبات کورکورانه مجال رشد و پرورش روح و احساس زنان را گرفته حتی در بالاترین مقاطع تحصیلی.

ضمنا من مجردم و با توجه به مطالعات روانشناسی که دارم یه علت بزرگ برای مجرد بودنم اینه که احترام و محبت کافی و پایدار از پدرم ندیدم و الگوی متاسفانه بارزی شد برای ترس از ازدواجم. کاش مردان سرزمینم این پیج را بخونند و بدونن چطور با بی احترامی و بی عزت کردن دخترانشون می‌تونن بهترین فرصت ها و بهترین تجربیات زندگی رو از دختران تلاشگر و بی گناهشون بگیرن. ولی متاسفانه هزاران بار دیدم که با خوندن و مشاهده این وقایع صحه بر تفکراتشون میزنن و با نیروی بیشتری زنان رو برای منزوی کردن تحت فشار قرار میدن. هنوز هم بعد از یادآوری مجدد این خاطره قلبم در سینه فشرده و نفسم تنگ میشه. ضمنا پدرم برای من و مادرم متدین و برای داداشام زاده لس آنجلس هست.

 

این پست را در اینستاگرام ببینید

 

Posted in honor violence and tagged .