روایت بیست و ششم
من هم ميخوام داستان اين داس غيرت زندگى خودم رو بگم براتون. هرچند كه من براى كمبود حس پدرم كه از سن ١٥ سالگى بخاطر اينكه ناراحت شدم و كتابم رو پاره كردم يه كتك مفصل منو زد، خرد و خاكشيرم كرد، بعدشم ديگه باهام حرف نزد. تو سن ١٦،١٧ سالگى با اولين پسرى كه اومد تو زندگيم دوست شدم. ٦ سال منو با انواع و اقسام تهديدا كه ميام به بابات ميگم منو نگه داشت. مواد میزد، نعشه كه میشد زنگ میزد كه بايد بياى اينجا من سكس ميخوام. منم از روى بچگى و ترس از بابام میرفتم.
بعدش تو سن ٢١ سالگى بابام يه فيلمى از من تو گوشى مامانم ديد، داشتم با دوستام تو پارك میخنديديم، ٢تا پسرم باهامون بود، جورى منو زد كه نتوستم تا چند روز از جام تكون بخورم، بعدشم كه رفت از يه طريقى همه اس ام اس هاى گوشيم رو در آورد و خوند و همه چيز رو فهميد. يعنى روزاى سياه من بعد ٧ سال هنوز باهامن، هنوز هر شب بخاطرشون گريه میكنم.
نصفه شب وقتى خواب بودم میاومد با مشت میكوبيد تو سرم يا اب سرد ميريخت روم يا شبا نمیذاشت چراغ اتاقم و روشن كنم. نمیذاشت از خونه برم بيرون. گوشيم رو گرفت، لپ تاپم رو خرد خاكشير كرد. ٣ سال حبس مطلق بودم تو خونه ! از اتاقم هم نمیتونستم بيام بيرون. اخرشم مامانم مجبورم كرد برم دستش رو ببوسم بگم ببخشيد دختر بدى بودم.
هنوزم كه هنوزه دختر ٢٨ ساله اجازه نداره بره بيرون، اجازه نداره با كسى حرف بزنه، اجازه نداره با كسى ارتباط برقرار كنه. اول كه فهميد همش میگفت بايد بكشمت تا ابروم حفظ بشه. تنها خوبى اين داستانا اين بود كه اون پسره اشغال سوءاستفاده گر از زندگيم رفت ولى هيچى الان از من باقى نمونده. براى من مردن خيلى بهتر از اين زندگیه، كاش يا من بميرم يا بابام، ازش متنفرم.
من هم ميخوام داستان اين داس غيرت زندگى خودم رو بگم براتون. هرچند كه من براى كمبود حس پدرم كه از سن ١٥ سالگى بخاطر اينكه ناراحت شدم و كتابم رو پاره كردم يه كتك مفصل منو زد، خرد و خاكشيرم كرد، بعدشم ديگه باهام حرف نزد. تو سن ١٦،١٧ سالگى با اولين پسرى كه اومد تو زندگيم دوست شدم. ٦ سال منو با انواع و اقسام تهديدا كه ميام به بابات ميگم منو نگه داشت. مواد میزد، نعشه كه میشد زنگ میزد كه بايد بياى اينجا من سكس ميخوام. منم از روى بچگى و ترس از بابام میرفتم.
بعدش تو سن ٢١ سالگى بابام يه فيلمى از من تو گوشى مامانم ديد، داشتم با دوستام تو پارك میخنديديم، ٢تا پسرم باهامون بود، جورى منو زد كه نتوستم تا چند روز از جام تكون بخورم، بعدشم كه رفت از يه طريقى همه اس ام اس هاى گوشيم رو در آورد و خوند و همه چيز رو فهميد. يعنى روزاى سياه من بعد ٧ سال هنوز باهامن، هنوز هر شب بخاطرشون گريه میكنم.
نصفه شب وقتى خواب بودم میاومد با مشت میكوبيد تو سرم يا اب سرد ميريخت روم يا شبا نمیذاشت چراغ اتاقم و روشن كنم. نمیذاشت از خونه برم بيرون. گوشيم رو گرفت، لپ تاپم رو خرد خاكشير كرد. ٣ سال حبس مطلق بودم تو خونه ! از اتاقم هم نمیتونستم بيام بيرون. اخرشم مامانم مجبورم كرد برم دستش رو ببوسم بگم ببخشيد دختر بدى بودم.
هنوزم كه هنوزه دختر ٢٨ ساله اجازه نداره بره بيرون، اجازه نداره با كسى حرف بزنه، اجازه نداره با كسى ارتباط برقرار كنه. اول كه فهميد همش میگفت بايد بكشمت تا ابروم حفظ بشه. تنها خوبى اين داستانا اين بود كه اون پسره اشغال سوءاستفاده گر از زندگيم رفت ولى هيچى الان از من باقى نمونده. براى من مردن خيلى بهتر از اين زندگیه، كاش يا من بميرم يا بابام، ازش متنفرم.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor killing in Bojnoord, Iran: Young woman murdered by Her Husband
-
Mother of ten beaten to death in front of her children by husband in Berlin
-
Honor killing in Sanandaj, Iran: Woman murdered by her husband
-
Afghan girl killed because she wanted to live a free life
-
Attempted honor killing or relationship conflict in Uden, Netherlands: Father (59) stabs daughter (38) on the street
-
Honor killings in Iranshahr, Iran: Teenage boy and girl murdered
-
Femicide in Piranshahr, Iran: Young woman burned alive by her husband
-
پلیسهای بدنام زایست، هلند، کلاهبرداریها، اخاذی، ازدواج اجباری و یک قتل ناموسی را پوشش میدهند، در حالی که همکاران، روزنامهنگاران دوست و قضات آنها را تحسین میکنند و سرپرستان به جای دیگری نگاه میکنند.
-
Life sentence for Somali refugee who killed his pregnant girlfriend in Sweden
-
Two men arrested for murder Ryan al Najjar (18)