روایت سی و پنجم

روایت سی و پنجم من راجع به يكي از آشناها مي‌خوام واستون بنويسم كه ٣٠ سالشه و پزشكه ولي خانوادش به اندازه بچه ٥ ساله براي هويت و تصميماتش ارزش…

روایت سی و ششم

روایت سی و ششم من ۲۷سالم هست، توی ۱۷سالگی با یه نفر دوست شدم، ۱۰۰۰کیلومتر فاصله، فقط حرف می‌زدیم. یه روز مامانم فهمید، گوشیم رو گرفت بعد باز بهم برگردوند….

روایت سی و هفتم

روایت سی و هفتم الان که دارم براتون می نویسم بغض بدی گلوم رو گرفته و حالم چند روزه خیلی ناخوشه. چند روز پیش خونه ی مادر بزرگم بودیم و…

روایت سی و هشتم

روایت سی و هشتم داستانی که من در نه سالگیم شاهدش بودم هم قضیه ی غم انگیز و دل آشوبی هست. خواهرم که از من شش سال بزرگتر بود و…