روایت هفتاد و سوم
زمانی که ۱۶ساله بودم پدرم از ارتباط من با اولین دوست پسرم مطلع شد، به خاطر دارم که ایشون من رو از خونه بیرون کردن و من مجبور شدم از مادرم خواهش کنم که من رو پیش خودشون نگه دارند (پدر و مادر من طلاق گرفتهاند) و مادرم من رو قبول نکرد. من به ایشون گفتم که اگر برگردم خونه پدرم من رو میکشه ولی باز هم من رو قبول نکردن.
من حتی سعی کردم خودم رو از طبقه ۶ ساختمان پایین بندازم که پیش پدرم برنگردم ولی در نهایت مجبور به بازگشت شدم، بلافاصله پدرم من رو سوار ماشین کرد و برد اطراف تهران و گفت آوردم اینجا که بکشمت ولی مادرت (همسر پدرم) از من خواسته اول آزمایش بکارت بدی ببینیم که دست خورده هستی یا نه و بعد تصمیم بگیریم.
همسر پدرم من رو برای آزمایش بکارت برد و من باکره بودم و این شد که من اجازه حیات گرفتم ولی به مدت ۳ماه تابستان در اتاق خودم زندانی بودم و حتی غذا رو هم برام توی اتاق میآوردن و هر از چند گاهی به شدت با کمربند من رو کتک میزدن و یا سرم رو به دیوار میکوبیدن تا بمیرم. پدر من فقط یک داس از پدر رومینا کم داشت.
زمانی که ۱۶ساله بودم پدرم از ارتباط من با اولین دوست پسرم مطلع شد، به خاطر دارم که ایشون من رو از خونه بیرون کردن و من مجبور شدم از مادرم خواهش کنم که من رو پیش خودشون نگه دارند (پدر و مادر من طلاق گرفتهاند) و مادرم من رو قبول نکرد. من به ایشون گفتم که اگر برگردم خونه پدرم من رو میکشه ولی باز هم من رو قبول نکردن.
من حتی سعی کردم خودم رو از طبقه ۶ ساختمان پایین بندازم که پیش پدرم برنگردم ولی در نهایت مجبور به بازگشت شدم، بلافاصله پدرم من رو سوار ماشین کرد و برد اطراف تهران و گفت آوردم اینجا که بکشمت ولی مادرت (همسر پدرم) از من خواسته اول آزمایش بکارت بدی ببینیم که دست خورده هستی یا نه و بعد تصمیم بگیریم.
همسر پدرم من رو برای آزمایش بکارت برد و من باکره بودم و این شد که من اجازه حیات گرفتم ولی به مدت ۳ماه تابستان در اتاق خودم زندانی بودم و حتی غذا رو هم برام توی اتاق میآوردن و هر از چند گاهی به شدت با کمربند من رو کتک میزدن و یا سرم رو به دیوار میکوبیدن تا بمیرم. پدر من فقط یک داس از پدر رومینا کم داشت.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
داستان فیروز آزاد
-
داستان ناگفته فاطمه صفدری
-
سایههای شک و تردید: داستان تلخ صبا و مسلم
-
داستان زنکشی در میاندوآب
-
زیر آوار: نقش زنان در پس از فاجعه
-
خشونت در ماه رمضان
-
زییا، خفتهای در خاک
-
ای خاک نفرینشده! چند و چند لیلا در آغوش داری؟
-
چرا نرگس زیبا باید بمیرد؟ “من هیچ اعتراضی به او نداشتم”، زنی که او را آتش زد، گفت.
-
Honor Killing in Viry-Châtillon, France: Brothers Beat Their Sister’s Ex-Boyfriend to Death