روایت بیستم

از سمت پدرم چیزی به اسم‌ محدود کردن، ناموس پرستی، غیرت وجود نداشت. و خنده دارش اینه که خشونتی که من باهاش روبرو شدم از سمت مادرم بود که تحصیلکرده بود در زمان خودش.

حدودای پنج سالم بود، ماجرا از این قرار بود که تو محله مون بچه‌ها به غیر از بالا بلندی، قایم موشک و ... تو ساعت های سکوت و استراحت ساکنین ساختمان، بازی‌هایی مثل خاله بازی فقط مجوز داشت. فرمی از بازی که ادای بزرگتر ها رو در می آوردیم. یکی غذا درست می کرد، یکی بابا میشد، خوراکی از خانه می آوردیم و تقسیم می‌کردیم.

توی یکی از این بازی‌ها ما سه نفر بودیم دو تا دختر و یه پسر که اون ها از من یکسال کوچیکتر بودند. من شدم‌ مامان، اشکان بابا و ساناز بچه مون. پشت بوم رفته بودیم و توی سایه خرپشته بازی رو شروع کردیم. با چند تا آجر مثلا خونه درست کردیم که مثلا دیوار خونه بود.

یه قسمت از بازیمون خواب بود. من و اشکان مدل زن و شوهر کنار همدیگه دراز کشیده بودیم که مامانم اومد بهمون سر بزنه، فریاد زد داری چیکار می کنی؟! همون جا اومد منو گرفت کشید نیشگونم گرفت که چه غلطی می کنی؟! و چون مامانم ید طولایی در کتک زدن های وحشتناک داشت، فرار کردم پایین و رفتم تو حموم و‌ در رو بستم. مامانم اومد و شروع کرده به کوبیدن به در که بازکن پدرتو در میارم، بیچارت می کنم، می کشمت، کار به جایی کشیده که با پسرا می‌خوابی و من اصلا نمی فهمیدم منظورش چیه از اینکه با پسرها می‌خوابی.

از ترس و‌ وحشت در رو باز نمی‌کردم. خواهرم که هفت سال ازم بزرگتره اومد گفت ولش کن، مامان در جوابش گفت: من اگه از الان جلوی این رو نگیرم بعد معلوم نیست چی کاره بشه. خلاصه مامانم سکوت کرد و‌ منم که خیلی بچه بودم بعد دقایقی خسته شدم و درو‌ باز کردم. در باز شدن همان و‌ کتک سختی با کمربند خوردن همان. این جزو یکی از خاطرات و کتک های بسیار تلخی بود که از مادرم خوردم. قلبم شکسته بود چون نمیدونستم چه خطایی کردم.

بازی می‌کردم و حقم نبود این کتکی که خورده بودم. وقتی دختر های دیگه ای سال ها بعد تو دوران مدرسه برای من خاطرات مشابهی رو تعریف میکردن بابت دوستی با پسر (گاهی در حد یه عکس و نامه گاهی) تمام لحظه لحظه سختی‌هایی که اون دخترها کشیدن رو حس می‌کردم.

حالا داستان قتل رومینا... تمام حس های اون چند دقیقه پنهان شدن تو‌ حموم رو براش تصور کردم، از اینکه چه لحظه های وحشتناکی رو قبل مردن تجربه کرده. برای تمام دختران و پسرانی که بابت این جور مسائل آسیب دیدن، کتک خوردن، کشته شدن خون گریه کردن هم کمه.

 

این پست را در اینستاگرام ببینید

 

Posted in honor violence and tagged .