روایت سی و هفتم
الان که دارم براتون می نویسم بغض بدی گلوم رو گرفته و حالم چند روزه خیلی ناخوشه. چند روز پیش خونه ی مادر بزرگم بودیم و سر ماجرای تلخ رومینا حالم خیلی بد بود و اصلا رو به راه نبودم، قضیه رو خیلیییی کلی مطرح کردم(گفتم بابای یه دختری فهمیده که دخترش دوست پسر داره و دخترشو کشته) و بابام در کمال تعجب با جدیت گفت خوب کاری کرد. گفتم چرا؟ گفت آبروشو برده، حقش بوده.
من یه لحظه موندم اما کم نیاوردم و از حق رومینا دفاع کردم و عقیده ام رو بیان کردم که در کمال ناباوری پدرم جلوی جمع و فامیل دو بار زد تو گوشم و بهم گفت خجالت میکشه که من دخترشم و توهین هایی بهم کرد که شخصیتم کامل خورد شد. با گریه رفتم حیاط که صدای مادرمو شنیدم که میگفت اون که کاری نکرده، که بابام گفت دختر مسلمون من نباید از همچین تفکراتی دفاع کنه.
این یعنی من، یه دختر ۲۰ ساله حتی نمیتونم عقیده ام و نظرم رو بیان کنم، چه برسه بخوام بر طبق باورهام رفتار کنم. با اینکه خیلی دلم شکسته اما کم نمیارم و زیر بار حرفاش نمیرم ، شاید رومینای بعدی من باشم. این داستان فقط مختص چند روز پیش نیست، انگار با این کار تمام این ۲۰ سال از جلوی چشمام گذشت. یاد خلاء عاطفی شدیدی که از محبت نکردن و بد اخلاقی های بابام برام به وجود اومده بود افتادم، یاد روزهای نوجوانی افتادم که حتی نمیتونستم با پسرخاله هام دو دقیقه حرف بزنم ( و حتی هنوزم جلوی بابام این حق رو ندارم، چه معنی داره دختر با نامحرم گرم بگیره؟)
سر پوششم همین بحث مطرحه به طوری که جلوی بابام خودم رو میپوشونم و وقتی از خونه خارج میشم انگار که از زندان آزاد شدم. برای بیرون رفتن با دوستام خیلی وقتا گفتم میرم دانشگاه یا کتابخونه و همیشه فشار روانیش بوده که اگه بفهمه چی میشه؟ خیلی خسته ام، فکر میکردم میتونم با حرف زدن حداقل یکم تغییرش بدم، اما حالا مطمئنم که نمیشه چون اون حتی حاضر نیست به حرفام گوش کنه. در حال حاضر نمیدونم باید چیکار کنم چون حتی اگه میتونستم مستقل شم و از خانوادم جدا شم، وضع مالیم طوری نیست که از پسش بر بیام و قصد ازدواجم ندارم. کاش بقیه پدرها این مطلب رو بخونن و بفهمن با رفتارشون چقدر میتونن به یک دختر آسیب بزنن و یه دختر با اعتماد به نفس پایین ، ترسو ، فراری از خانواده و غمگین تحویل جامعه بدن.
الان که دارم براتون می نویسم بغض بدی گلوم رو گرفته و حالم چند روزه خیلی ناخوشه. چند روز پیش خونه ی مادر بزرگم بودیم و سر ماجرای تلخ رومینا حالم خیلی بد بود و اصلا رو به راه نبودم، قضیه رو خیلیییی کلی مطرح کردم(گفتم بابای یه دختری فهمیده که دخترش دوست پسر داره و دخترشو کشته) و بابام در کمال تعجب با جدیت گفت خوب کاری کرد. گفتم چرا؟ گفت آبروشو برده، حقش بوده.
من یه لحظه موندم اما کم نیاوردم و از حق رومینا دفاع کردم و عقیده ام رو بیان کردم که در کمال ناباوری پدرم جلوی جمع و فامیل دو بار زد تو گوشم و بهم گفت خجالت میکشه که من دخترشم و توهین هایی بهم کرد که شخصیتم کامل خورد شد. با گریه رفتم حیاط که صدای مادرمو شنیدم که میگفت اون که کاری نکرده، که بابام گفت دختر مسلمون من نباید از همچین تفکراتی دفاع کنه.
این یعنی من، یه دختر ۲۰ ساله حتی نمیتونم عقیده ام و نظرم رو بیان کنم، چه برسه بخوام بر طبق باورهام رفتار کنم. با اینکه خیلی دلم شکسته اما کم نمیارم و زیر بار حرفاش نمیرم ، شاید رومینای بعدی من باشم. این داستان فقط مختص چند روز پیش نیست، انگار با این کار تمام این ۲۰ سال از جلوی چشمام گذشت. یاد خلاء عاطفی شدیدی که از محبت نکردن و بد اخلاقی های بابام برام به وجود اومده بود افتادم، یاد روزهای نوجوانی افتادم که حتی نمیتونستم با پسرخاله هام دو دقیقه حرف بزنم ( و حتی هنوزم جلوی بابام این حق رو ندارم، چه معنی داره دختر با نامحرم گرم بگیره؟)
سر پوششم همین بحث مطرحه به طوری که جلوی بابام خودم رو میپوشونم و وقتی از خونه خارج میشم انگار که از زندان آزاد شدم. برای بیرون رفتن با دوستام خیلی وقتا گفتم میرم دانشگاه یا کتابخونه و همیشه فشار روانیش بوده که اگه بفهمه چی میشه؟ خیلی خسته ام، فکر میکردم میتونم با حرف زدن حداقل یکم تغییرش بدم، اما حالا مطمئنم که نمیشه چون اون حتی حاضر نیست به حرفام گوش کنه. در حال حاضر نمیدونم باید چیکار کنم چون حتی اگه میتونستم مستقل شم و از خانوادم جدا شم، وضع مالیم طوری نیست که از پسش بر بیام و قصد ازدواجم ندارم. کاش بقیه پدرها این مطلب رو بخونن و بفهمن با رفتارشون چقدر میتونن به یک دختر آسیب بزنن و یه دختر با اعتماد به نفس پایین ، ترسو ، فراری از خانواده و غمگین تحویل جامعه بدن.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor killing in Tehran: Murderer sentenced to three years in prison
-
Honor killing in Zehlendorf, Germany: Man stabs ex-wife to death
-
Husband Kills Wife and Man in Gilan, Iran
-
Woman shot dead in front of her 4-year-old son in Rijswijk, Netherlands
-
Honor Killing in Darrehshahr, Iran: 17-Year-Old Girl Murdered by Her Father
-
Honour Killings in Swat, Pakistan: Woman and Three Daughters Murdered
-
Honor Killing in Gwalior, India: Father Strangles His Daughter
-
Femicide in Sib and Soran, Iran: Man Murders Wife and Mother-in-Law
-
Honour Killing in Bhanpura, India: Father Arrested for Murdering His Daughter
-
Honor killing in Khorasan Razavi, Iran: two sisters murdered