سایه‌های شک و تردید: داستان تلخ صبا و مسلم

هنوز ۶ ماه از مهاجرت صبا (سبا) و مسلم از لرستان به جویبار نگذشته بود که بدن صبا توسط مسلم، همسرش، کاردآجین شد. «صبا عینی امیریِ» ۳۴ ساله یکی از هزاران زنی‌ست که قربانی بدگمانی و شکاک بودن همسرش شد. آنهم در حالیکه هنوز یک ماه از شروع سال جدید نگذشته. مسلم یاریان ۳۹ سالدارد و دو فرزند، یک دختر و یک پسر، حاصل ازدواجش با صبا بود؛ بچه‌هایی که شب قتل توسط پدرشان به بیرون از خانه رانده شدند. بچه‌ها بو برده بودند که اتفاق‌های شومی در حال رخ دادن است امت جرات رفتن به سمت منزل را نداشتند. از هر کسی راجع به صبا پرسیدم، متفق القول گفتن صبا بسیار آروم وسر به زیر بود. خوش‌چهره و سبزه‌رو. با قدی متوسط و لاغراندام. چون گیلکی هم بلد نبود و اهل لرستان بود، کمتر در جمع دوستانش زبان به حرف زدن باز می‌کرد. شوهرش همیشه توهم این را داشت که آخر خوشگلی صبا کار دست خودش و صبا می‌دهد. شب قتل، هیچ صدایی بلند نشد. مسلم صبا را به قتل رساند وسریع با بچه‌ها پا به فرار گذاشت. در میانه‌ی راه تصادف کردند، مسلم خودش را به پلیس معرفی کرد و بچه‌ها به بهزیستی سپرده شدند. صبا قبلا از مسلم به خاطر آزار و اذیت‌هاش جدا شده بود اما مسلم دست‌بردار نبود. بعد از اولین باری که طلاق گرفته بودند، شروع کرده بود به آزار و اذیت پدر صبا.حتی روی پدر صبا هم دست بلند کرده بود. انقدر خانواده‌ی صبا رو تحت فشار قرار داد تا پدر صبا دست صبا رو گرفت و گفت برگرد به زندگی‌ت. این شد که صبا مجبور به رجوع شد. بارها دوستانش او را با چشم و پیشانی کبود دیده بودن. این اواخر یکی از صبا پرسیده بود چرا انقدر کار می‌کنی در حالیکهشوهرت کمترین زحمتی به خودش نمی‌ده؟ گفته بود قسط و قرض و بدهی زیاد دارم. چاره‌ای ندارم. چند وقت قبل از به قتل رسیدن، خود صبا اقدام به خودکشی کرده بود. دخترک بی‌نوا رگش رو زده بود اما نجات یافته بود. هر کسی هم از صبا علتش رو می‌پرسید بعض می‌کرد و می‌گفت خسته شدم از زندگی. صبا ومسلم بدون هیچگونه امکانات اولیه‌ی زندگی به جویبار مهاجرت کرده بودن و در یک خانه، خانه که نه، در یک بیغوله سکنی گزیده بودن؛ جایی که نه آب داشت، نه برق و نه حتی گاز. با همون لباس‌هایی که به تن داشتن از لرستان اومدن به جویبار. صبا هفتم فروردین کشته شد و جسدش در سردخونه بود. هیچکسحاضر به تحویل گرفتن جسد این دختر نبود. با پدرش تماس گرفتن، همون پدری که صبا رو مجبور به سازش و بازگشت کرده بود. ابتدا گفت من اصلا دختری ندارم. کم‌کم که براش توضیح دادن چه به سر صبا اومده، با بغض و خشم گفته بود من دختری به اسم صبا ندارم، خیلی وقته ندارم. جسد صبا نهایتااز سردخونه تحویل گرفته شد. صبا مدت‌ها کار کرد، از طلاق مجدد حرف می‌زد اما همه دعوتش می‌کردن به سازش و پذیرش. عرصه انقدر به صبا تنگ اومده بود که التماس می‌کرد اگر راهی برای طلاق غیابی و یا فرار از همسرش وجود داره جلوی پاش بگذارن اما دریغ از یک نفر که درد صبا رو بفهمه. صبا رو اغلبهمسرش به محل کار می‌رسوند و از روی بددلی مدت‌ها نزدیک به محل کار همسرش می‌ایستاد تا ببینه خلافی از همسرش سر می‌زنه یا نه. وقت‌هایی هم که خودش نمی‌رفت پسرش رو تا دم در می‌فرستاد تا مطمئن بشه همسرش سوار مینی‌بوس محل کارش شده و به سر کار رفته. صبا فقط به خاطر بددلی و سوء ظن کشته شد.
Posted in honor violence and tagged .