روایت چهل و پنجم
پدر من مهندس عمرانه، یک تحصیل کرده با خانواده ای کاملا مترقی و مامانم معلم بازنشسته اس با خانواده ای خیلی خوب، اما بابام همیشه ما رو کتک میزد، مامانم میگفت اغراق میکنید.هرچند که چند باری خونه رو میخواست آتش بزنه و یک بارم با چاقو وقتی لباس خواب تنمون بود دنبالمان کرد تا توی خیابون. یه بارم چاقو رو پرت کرد طرف مامانم، پای مامانم پاره شد و حتی چند وقت پیش در حالیکه من حامله بودم نزدیک بود خفه ام کنه یا با کمربند ما رو زده، اما مامانم معتقد بود اینا اصلا اتفاقای خاصی نبوده و ما گنده اش کردیم.
اما چند سال پیش خواهرم با دوست پسرش بیرون بودن و بابام فهمید. تو خیابون اونقدر خواهرم رو کتک زد که من فکر کردم الانه که خواهرم کور بشه. چشم خواهرم بدجور ورم کرد، وحشتناک بود مامانم حتی خواهرم رو بیمارستان نبرد. خواهرم دو سال بعدش خودکشی کرد. خود من هر از گاهی مدام قرص میخوردم، حتی بعد از ازدواجم دو بار خودکشی کردم، تا پسرم دنیا اومد و من تصمیم گرفتم دکترا رو تو رشته روانشناسی بگیرم و حالم بهتر شد.
مامانم جای حمایت از ما همیشه میگفت ما مشکل داریم و بابامون فقط یک کم عصبیه، من هنوز فوبیا دارم و خواهرم هم به خاطر فرار از این پدر ازدواج اشتباه کرد اما بالاخره تونسته خودش رو جمع کنه و معلم زبانه. به هرحال ما زنده موندیم و جون سالم به در بردیم ولی خواهر من میتونست اون روز کور بشه و یک قربانی خشونت خانگی باشه بدون اینکه هیچکس داستانش رو بدونه.
پدر من مهندس عمرانه، یک تحصیل کرده با خانواده ای کاملا مترقی و مامانم معلم بازنشسته اس با خانواده ای خیلی خوب، اما بابام همیشه ما رو کتک میزد، مامانم میگفت اغراق میکنید.هرچند که چند باری خونه رو میخواست آتش بزنه و یک بارم با چاقو وقتی لباس خواب تنمون بود دنبالمان کرد تا توی خیابون. یه بارم چاقو رو پرت کرد طرف مامانم، پای مامانم پاره شد و حتی چند وقت پیش در حالیکه من حامله بودم نزدیک بود خفه ام کنه یا با کمربند ما رو زده، اما مامانم معتقد بود اینا اصلا اتفاقای خاصی نبوده و ما گنده اش کردیم.
اما چند سال پیش خواهرم با دوست پسرش بیرون بودن و بابام فهمید. تو خیابون اونقدر خواهرم رو کتک زد که من فکر کردم الانه که خواهرم کور بشه. چشم خواهرم بدجور ورم کرد، وحشتناک بود مامانم حتی خواهرم رو بیمارستان نبرد. خواهرم دو سال بعدش خودکشی کرد. خود من هر از گاهی مدام قرص میخوردم، حتی بعد از ازدواجم دو بار خودکشی کردم، تا پسرم دنیا اومد و من تصمیم گرفتم دکترا رو تو رشته روانشناسی بگیرم و حالم بهتر شد.
مامانم جای حمایت از ما همیشه میگفت ما مشکل داریم و بابامون فقط یک کم عصبیه، من هنوز فوبیا دارم و خواهرم هم به خاطر فرار از این پدر ازدواج اشتباه کرد اما بالاخره تونسته خودش رو جمع کنه و معلم زبانه. به هرحال ما زنده موندیم و جون سالم به در بردیم ولی خواهر من میتونست اون روز کور بشه و یک قربانی خشونت خانگی باشه بدون اینکه هیچکس داستانش رو بدونه.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor Killing in Eskilstuna, Sweden: Abier Murdered for Wanting a Divorce
-
Honor Killing in Mailsi, Pakistan: Mother-in-law Set on Fire After Refusal of Reconciliation
-
Honor Killing in Nahavand, Iran: 26-Year-Old Athlete Raheleh Siyavoshi Murdered by Her Husband
-
Suspected Honor Killing of Young Engineer in India
-
Honor Killing in Uttar Pradesh, India: 17-Year-Old Girl Shot Dead by Father and Brother
-
Shooting in Sneek, Netherlands: Daniel el Makrini (32) shoots pregnant ex-girlfriend and commits suicide
-
Attempted Honor Killing in Heilbronn, Germany
-
Honor Killing in Maragheh, Iran: Somayeh Kiomarthi and Her Two Daughters Murdered
-
Attempted Incitement to Honor Killing of Own Daughter in Germany
-
Honor Killing in Almere, the Netherlands: Body of Missing Syrian Woman Found, Ex-Husband on the Run