روایت پنجاه و ششم

این ماجرا مربوط به سال 80 هست، اون موقع من اول دبیرستان بودم، هیچی از مسائل جنسی نمی‌دونستم و حتی هیچ فیلمی هم ندیده بودم. خیلی خیلی برای این نسل عجیبه که یه دختر تو اون سن و سال حتی ندونه چطور خانم ها حامله می‌شن. اما غریزه ام کاملا بیدار شده بود و شهوت رو حس می‌کردم، تا اینکه با مزاحمت تلفنی با کسی آشنا شدم و یه روز مدرسه نرفتم و رفتم پیشش.

مغازه دار بود، یه کفش فروشی و از پشت پیشخوان مغازه در حد بوسیدن و تماس‌های سطحی رو تجربه کردم. انقدر وقتی یادش میوفتم گیج میشم که گاهی می‌خندم و گاهی گریه ام می‌گیره که فکر میکردم حامله شدم. وقتی برگشتم خونه خانواده‌ام فهمیدن و پدرم آنقدر منو با سیم ضبط صوت زد که جای خط های سیم لباس به تنم پاره شد، دو تا دندونام شکست.

آنقدر موهام رو کشید و منو پرت کرد این‌طرف و اون‌طرف با موهام که وقتی بعدش برس می‌کشیدم از حجم زیاد موهای کنده شده برس رد نمی‌شد و دردش نمی‌گذاشت ادامه بدم. هنوز اون موها رو دارم، نگهشون داشتم اونهمه درد و نفرت رو... آنقدر به شکمم و بدنم ضربه زدند که نمی‌تونم بگم چند جای بدنم کبود شد.

 

این پست را در اینستاگرام ببینید

 

Posted in honor violence and tagged .