روایت هشتم
۱۵ سالم بود که با یک پسر ۲۰ ساله از آشنایان خانوادگی وارد رابطه شدم. اون پسر من رو در بند کشید در حالی که هنوز حتی پیمان ازدواجی برای ما مطرح نبود و من که عزت نفس کافی و قدرت نه گفتن نداشتم به همه خواسته هاش و محدود کردن هاش تن می دادم.
در شرایطی که تازه بعد از شروع این رابطه متوجه شده بودم که رابطه ای وجود داره به اسم رابطه جنسی، صحبت از خواستگاری و ازدواج مطرح شد و پدرم وقتی رابطه رو فهمید مخالفت شدید کرد و من رو از ادامه رابطه منع کرد. منِ نوجوان که به دنبال اثبات خودم بودم به هر دری می زدم و با این مخالف آتشم شعله ورتر میشد.
در اون رابطه تحقیر میشدم و انسانیتم رو از دست داده بودم. در خانه خودم زندگی می کردم ولی با وجود تحقیر ها و سرزنش های خانواده از مردن بدتر بود... اوضاع اونقدر پیچیده بود که در خانه کتک میخوردم و در اون رابطه تهدید به کتک خوردن میشدم! پدرم یکبار تهدیدم کرد که میکشمت و قانون هم حرفی بهم نمی زنه. من تا پای فرار از خانه رفتم و شاید اگر فرار می کردم، یا کشته میشدم یا برده یک مرد دیگر.
یک روز در اون برزخی که بودم به خودم اومدم و دور اون رابطه رو که به اسم احساس داشت هر آنچه بودم رو زیر سوال می برد خط کشیدم. خانواده ام پذیرفتنم و دوباره با خوبی زندگی کردیم. اما اما، برای این پذیرفته شدن همراه مادرم به معاینه بکارت رفتم! چه عذابی، چه وحشتی رو تجربه کردم از اینکه اگر بکارتی در کار نباشد چه به روز من و آینده ام می آید.
دور گردون سر ناسازگاریش با من به اینجا ختم شد. این روزها با شنیدن داستان های مختلف، آینده هایی رو می بینم که از یک میلیمتری اون ها رد شدم. یک داستان واقعی در یک زندگی شهرنشینی، در یک خانواده تحصیل کرده.
۱۵ سالم بود که با یک پسر ۲۰ ساله از آشنایان خانوادگی وارد رابطه شدم. اون پسر من رو در بند کشید در حالی که هنوز حتی پیمان ازدواجی برای ما مطرح نبود و من که عزت نفس کافی و قدرت نه گفتن نداشتم به همه خواسته هاش و محدود کردن هاش تن می دادم.
در شرایطی که تازه بعد از شروع این رابطه متوجه شده بودم که رابطه ای وجود داره به اسم رابطه جنسی، صحبت از خواستگاری و ازدواج مطرح شد و پدرم وقتی رابطه رو فهمید مخالفت شدید کرد و من رو از ادامه رابطه منع کرد. منِ نوجوان که به دنبال اثبات خودم بودم به هر دری می زدم و با این مخالف آتشم شعله ورتر میشد.
در اون رابطه تحقیر میشدم و انسانیتم رو از دست داده بودم. در خانه خودم زندگی می کردم ولی با وجود تحقیر ها و سرزنش های خانواده از مردن بدتر بود... اوضاع اونقدر پیچیده بود که در خانه کتک میخوردم و در اون رابطه تهدید به کتک خوردن میشدم! پدرم یکبار تهدیدم کرد که میکشمت و قانون هم حرفی بهم نمی زنه. من تا پای فرار از خانه رفتم و شاید اگر فرار می کردم، یا کشته میشدم یا برده یک مرد دیگر.
یک روز در اون برزخی که بودم به خودم اومدم و دور اون رابطه رو که به اسم احساس داشت هر آنچه بودم رو زیر سوال می برد خط کشیدم. خانواده ام پذیرفتنم و دوباره با خوبی زندگی کردیم. اما اما، برای این پذیرفته شدن همراه مادرم به معاینه بکارت رفتم! چه عذابی، چه وحشتی رو تجربه کردم از اینکه اگر بکارتی در کار نباشد چه به روز من و آینده ام می آید.
دور گردون سر ناسازگاریش با من به اینجا ختم شد. این روزها با شنیدن داستان های مختلف، آینده هایی رو می بینم که از یک میلیمتری اون ها رد شدم. یک داستان واقعی در یک زندگی شهرنشینی، در یک خانواده تحصیل کرده.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor Killing in The Hague, Netherlands: Twelve-Year Prison Sentences for Both Perpetrators
-
Honor Killing in Khoy, Iran: Setareh Moesipoor Shot Dead by Her Brother-in-Law
-
Femicide in Iran: New Report Reveals Alarming Rise in 2024
-
Femicide in Eslamshahr, Iran: 18-year-old Fatemeh Soltani murdered by her father
-
Attempted honor killing in Kiel, Germany: Father and two sons charged
-
Honor Killing in Eslamabad-e Gharb, Iran: 12-Year-Old Aylar Zaherpour Murdered by Her Father
-
Honor Killing in Sindhanur, India: Three Sentenced to Death, Nine to Life Imprisonment
-
Honor Killing in Lessebo, Sweden: Father and Brother Convicted of Murdering Shahida Azizi
-
Honor Killing in Uttar Pradesh, India: Young Woman Murdered by Her Father and Brother
-
Man Arrested for Setting Wife on Fire in German Tram