۱۳ ساله بودم که قرار بود بریم خونه دوستم درس بخونیم. سه تا دوست صمیمی بودیم که پدرم هر دوتای اونارو میشناخت، اون زمان تازه مانتوهایی مد شده بود که میشد آستینش رو بالا زد، پدر من آدم مذهبی بود البته برای ما و نه برای خودش؛ چون بعدها متوجه شدیم بدون اطلاع مادرم یه خانمی رو صیغه کرده! اون روز به خاطر پوشیدن اون مانتو حاضر نشد من رو ببره پیش دوستام.
منی که توی حیاط خونه سوار ماشین شده بودم و فقط در خونه دوستم از ماشین پیاده میشدم من رو از ماشین پیاده کرد، دستم رو با تمام قدرت فشار داد و پیچوند و مانتوی قشنگم رو جلوی چشمم پاره کرد و نهایتا اجازه نداد برم. یادمه دوستم زنگ زد. به زور اشکهام رو پاک کردم و سعی کردم وانمود کنم مهمون اومده و نتونستن منو بیارن.
تکرار اون رفتارها و آسیبهای ناشی از اون باعث شد تو انتخاب همسر اشتباه کنم. پدرم دستم رو میپیچوند، شوهرم گلوم رو فشار میده که مبادا حرف بزنم، بازوم رو به حدی با مشت میزنه که کبود میشه.
فکر نکنید آدم بیسوادی هستم، خیر سرم دانشجوی دکترای مهندسیام اما ناتوان از انجام خیلی تصمیمها، ناتوان از نجات خودم.
منی که توی حیاط خونه سوار ماشین شده بودم و فقط در خونه دوستم از ماشین پیاده میشدم من رو از ماشین پیاده کرد، دستم رو با تمام قدرت فشار داد و پیچوند و مانتوی قشنگم رو جلوی چشمم پاره کرد و نهایتا اجازه نداد برم. یادمه دوستم زنگ زد. به زور اشکهام رو پاک کردم و سعی کردم وانمود کنم مهمون اومده و نتونستن منو بیارن.
تکرار اون رفتارها و آسیبهای ناشی از اون باعث شد تو انتخاب همسر اشتباه کنم. پدرم دستم رو میپیچوند، شوهرم گلوم رو فشار میده که مبادا حرف بزنم، بازوم رو به حدی با مشت میزنه که کبود میشه.
فکر نکنید آدم بیسوادی هستم، خیر سرم دانشجوی دکترای مهندسیام اما ناتوان از انجام خیلی تصمیمها، ناتوان از نجات خودم.
آخرین پست ها
-
Honor killing in Mashhad, Iran: 17-year-old kills his sister
-
داستان فیروز آزاد
-
داستان ناگفته فاطمه صفدری
-
سایههای شک و تردید: داستان تلخ صبا و مسلم
-
داستان زنکشی در میاندوآب
-
زیر آوار: نقش زنان در پس از فاجعه
-
خشونت در ماه رمضان
-
زییا، خفتهای در خاک
-
ای خاک نفرینشده! چند و چند لیلا در آغوش داری؟
-
چرا نرگس زیبا باید بمیرد؟ “من هیچ اعتراضی به او نداشتم”، زنی که او را آتش زد، گفت.