روایت سی ام
من کلا خیلی دختر حرف شنویی بودم، جرأت انجام کاری خلاف نظرشون رو نداشتم. دانشجو بودم ترم اول؛ بیشتر دخترا صورتشون رو اصلاح میکردن، من خیلی صورت پرمویی داشتم. عصبی شدم از خجالت هر روزه توی دانشگاه و با دستم چند تار بین ابروهام رو کندم. پدرم که دید انقدر دعوام کرد و مادرم حمایتش کرد. یادمه عروسی دختر عمه ام بود، نذاشت من برم عروسی. هرچند انقدر افسرده شده بودم که خودمم هیچ دلم نمیخواست جایی برم.
میخوام بگم خیلیا روحشون کشته شده، توی خانوده های متشخص حتی. حتی تو میتونی مدارج عالی تحصیلی داشته باشی اما خانوده اینجور. البته بزرگتر شدم و طلاق گرفتم، دیگه مثل قبل کاریم ندارن اما همچنان خودم افسرده ام و هیچ کاری نمیکنم.
البته خود داستان عقد کردنم و طلاق گرفتنم هم عجیبه. من توی دانشگاه با یه پسری آشنا شدم، اما چون از خانواده میترسیدم فقط باهاش تلفنی حرف زدم، اونم به مدت دو ماه. پسرِ منو نخواست و ول کرد، من خیلی بهم ریختم. اولین خواستگاری که بعدش اومد، پدرم گفت خوبه قبول کن، منم بچه ی نادون، وسط درس و دانشگاه قبول کردم، بدون شناخت. بعدا که بهش معترض شدم چرا منو بدون تحقیق و شناخت به این آدم دادی، گفت تو از دستم رفته بودی!!! منظورش این بود ول شده بودی. چرا؟ چون دوماه تلفنی با یه پسر حرف زدم، همین.
کل زندگی من رو این اتفاق نابود کرد. سال ها گذشته اما فشارش هنوز روی دوشمه. چون پسرهای شهرهای کوچیک، وقتی بفهمن مطلقه ای، دیگه تو رو نمیخوان.
من کلا خیلی دختر حرف شنویی بودم، جرأت انجام کاری خلاف نظرشون رو نداشتم. دانشجو بودم ترم اول؛ بیشتر دخترا صورتشون رو اصلاح میکردن، من خیلی صورت پرمویی داشتم. عصبی شدم از خجالت هر روزه توی دانشگاه و با دستم چند تار بین ابروهام رو کندم. پدرم که دید انقدر دعوام کرد و مادرم حمایتش کرد. یادمه عروسی دختر عمه ام بود، نذاشت من برم عروسی. هرچند انقدر افسرده شده بودم که خودمم هیچ دلم نمیخواست جایی برم.
میخوام بگم خیلیا روحشون کشته شده، توی خانوده های متشخص حتی. حتی تو میتونی مدارج عالی تحصیلی داشته باشی اما خانوده اینجور. البته بزرگتر شدم و طلاق گرفتم، دیگه مثل قبل کاریم ندارن اما همچنان خودم افسرده ام و هیچ کاری نمیکنم.
البته خود داستان عقد کردنم و طلاق گرفتنم هم عجیبه. من توی دانشگاه با یه پسری آشنا شدم، اما چون از خانواده میترسیدم فقط باهاش تلفنی حرف زدم، اونم به مدت دو ماه. پسرِ منو نخواست و ول کرد، من خیلی بهم ریختم. اولین خواستگاری که بعدش اومد، پدرم گفت خوبه قبول کن، منم بچه ی نادون، وسط درس و دانشگاه قبول کردم، بدون شناخت. بعدا که بهش معترض شدم چرا منو بدون تحقیق و شناخت به این آدم دادی، گفت تو از دستم رفته بودی!!! منظورش این بود ول شده بودی. چرا؟ چون دوماه تلفنی با یه پسر حرف زدم، همین.
کل زندگی من رو این اتفاق نابود کرد. سال ها گذشته اما فشارش هنوز روی دوشمه. چون پسرهای شهرهای کوچیک، وقتی بفهمن مطلقه ای، دیگه تو رو نمیخوان.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor Killing in Eskilstuna, Sweden: Abier Murdered for Wanting a Divorce
-
Honor Killing in Mailsi, Pakistan: Mother-in-law Set on Fire After Refusal of Reconciliation
-
Honor Killing in Nahavand, Iran: 26-Year-Old Athlete Raheleh Siyavoshi Murdered by Her Husband
-
Suspected Honor Killing of Young Engineer in India
-
Honor Killing in Uttar Pradesh, India: 17-Year-Old Girl Shot Dead by Father and Brother
-
Shooting in Sneek, Netherlands: Daniel el Makrini (32) shoots pregnant ex-girlfriend and commits suicide
-
Attempted Honor Killing in Heilbronn, Germany
-
Honor Killing in Maragheh, Iran: Somayeh Kiomarthi and Her Two Daughters Murdered
-
Attempted Incitement to Honor Killing of Own Daughter in Germany
-
Honor Killing in Almere, the Netherlands: Body of Missing Syrian Woman Found, Ex-Husband on the Run