روایت پنجاه و نهم
روایت پنجاه و نهم ۱۵ ساله بودم، وارد ۱۶ سالگی میشدم، روزهای تابستون بود من مهمون خونهی عموم بودم. من ابروهای پرپشتی داشتم و دختر عموم دو خط از زیر…
Honorviolence.ir
به یاد قربانیان، نمی گذاریم مرگ آنها بدون مجازات بماند!
روایت پنجاه و نهم ۱۵ ساله بودم، وارد ۱۶ سالگی میشدم، روزهای تابستون بود من مهمون خونهی عموم بودم. من ابروهای پرپشتی داشتم و دختر عموم دو خط از زیر…
روایت ششم ۲۶سالمه، ۲۲ساله که بودم برادرم که از خودم یک سال و هفت ماه کوچیکتره به شدت کتکم زد چون تو خونه مطرح کردم که همکلاسیِ دانشگاهم من رو…
روایت شصتم من داستان رومینا رو برای پدر و مادرم تعریف کردم، تأسف خوردن، اما اینو میدونم که اگه من بودم شاید منو نمیکشتن اما از لحاظ روحی شکنجهام میکردن؛…
. روایت هشتاد و یکم یادمه خواهرم چهارده سالش بود و من هشت سالهم ، بخاطر نامه دادن و نامه گرفتن به پسر همسایه ، برادرم میخواست خواهرم رو آتش…
روایت هفتم چقدررررر این واژه ی سرتُ میبُرم واسه ما زن ها تکراریه. من چون رشته ام فنی بود هفده سالگی دانشجو شدم؛ اما دوست پسر نداشتم. داداشم زنگ زده…
. روایت شصتم من داستان رومینا رو برای پدر و مادرم تعریف کردم، تأسف خوردن، اما اینو میدونم که اگه من بودم شاید منو نمیکشتن اما از لحاظ روحی شکنجهام…
. روایت شصتم من داستان رومینا رو برای پدر و مادرم تعریف کردم، تأسف خوردن، اما اینو میدونم که اگه من بودم شاید منو نمیکشتن اما از لحاظ روحی شکنجهام…