روایت چهل و یکم

روایت چهل و یکم از وقتی یادم میاد از پدر متنفر بودم و دوسش نداشتم. از وقتی که یادم میاد سر هر چیز کوچیکی حساسیت‌های شدید و واکنش نشون می‌داد….

روایت چهل و دوم

روایت چهل و دوم ۲۰ سالم بود که با آقایی آشنا شدم، به نظر پسر خوبی می‌اومد. من تو خانه محدودیت زیادی نداشتم، با اینکه خانوادم مذهبی بودن به من…

روایت چهل و سوم

روایت چهل و سوم من همیشه آزادی داشتم و فکر می‌کردم تو یه خانواده خوب و بافرهنگ و‌امروزی دارم بزرگ می‌شم. دبیرستانی که بودم اصلا تو فاز دوست پسر و…