روایت یازدهم
اولین باری که مورد خشونت پدرم قرار گرفتم وقتی بود که پدرم برای اولین بار متوجه شد دوست پسر دارم و وسط کوچه یک ساعت کتک خوردم و یکی دوتا ماشین ترمز کردند که بیان کمک و وقتی پدرم گفت من باباشم بی هیچ حرفی رفتن.گوشی موبایلمم محکم زد روی زمین و خرد کرد.
اون موقع ۱۵ سالم بود؛ اول دبیرستان و وقتی رفتیم خونه مادرم هم محکم منو هل داد و گفت تو آبروی مارو میبری، من چه گناهی کردم و از این حرفا. من با دوست پسرم کلا پنج یا شش بار رفتم تو پارک و فقط حرف میزدیم، حتی بوسشم نمیکردم. قاعدتا دوستیم با این پسر کات شد و گوشیم ازم گرفته شد فقط به دلیل صحبت کردن با یک پسر. کمی علائم افسردگی رو تو خودم حس میکردم.
حدود یکسال بعد با پسر دیگه ای وارد رابطه شدم و تازه ۱۸ سالم شده بود که دومین و وحشتناکترین خشونت هارو دیدم. پدرم متوجه دوستیم با پسر شد و شب و روز کتک خوردم و چاقو رو برداشت و اومد جلوم ایستاد چاقو رو گذاشت روی شکمم و گفت دل و رودتو میریزم بیرون و مادرم هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد، بعدش پدرم ازم دور شد و خودزنی کرد. همه اینها بخاطر این بود که من با پسری دوست شده بودم که قبلا یک بار ازدواج کرده بود و وضع مالی و خانوادگی درست حسابی نداشت. درسته دوستیم با اون ادم اشتباه بود، کاملا قبول دارم ولی این همه کتک خوردن و ترس حقم نبود. درسته من هم بی احترامی کردم جلوشون ایستادم ولی اون اوایل با یک تلفن به عموی دوست پسرم متوجه حقیقت شدم و خودم دوستیم رو کات کردم.
کم کم بیخیال شده بودم، اگه دادو بیدادی میشد ساکت بودم و اینجا بود که متوجه افسردگی در من شدن. خدارو شکر رفتیم پیش یک روانشناس خوب و همه چی اوکی شد. تنها چیزی که الان بعد از گذشت چهار سال هنوز درست نشده رابطم با پدرمه. به ظاهر همه چی خوبه ولی دیگه دلم باهاش صاف نیست، نمیتونم راحت به چشماش نگاه کنم، حس میکنم نسبت بهم خشمگین و ناامیده و هنوز هر از گاهی تیکه میندازه و سرکوفت میزنه میگه تو خنگی تو ساده ای و یه جورایی انگار بیخیالم شده و کلی سرکوفت ها و حس های منفی دیگه...
البته به جز افسردگی که هنوزم حس میکنم گریبان گیرمه و باهاش دست و پنجه نرم میکنم، پیروز میدان منم! چون الان دوست پسر جدید و خوبی دارم و حتی با هم رابطه جنسی هم داریم و خیلی هم راضی ام. پدرم مجبور شده قبول کنه که من این شکلی ام و تقریبا کاری به کارم نداره، در نتیجه هیچ کدوم از اون کتک خوردن ها باعث به اصطلاح ادب کردن من نشد و اتفاقا من رو بیشتر از فضای خونه دور و به سمت اصل میل و خواستهم نزدیک کرد.
اولین باری که مورد خشونت پدرم قرار گرفتم وقتی بود که پدرم برای اولین بار متوجه شد دوست پسر دارم و وسط کوچه یک ساعت کتک خوردم و یکی دوتا ماشین ترمز کردند که بیان کمک و وقتی پدرم گفت من باباشم بی هیچ حرفی رفتن.گوشی موبایلمم محکم زد روی زمین و خرد کرد.
اون موقع ۱۵ سالم بود؛ اول دبیرستان و وقتی رفتیم خونه مادرم هم محکم منو هل داد و گفت تو آبروی مارو میبری، من چه گناهی کردم و از این حرفا. من با دوست پسرم کلا پنج یا شش بار رفتم تو پارک و فقط حرف میزدیم، حتی بوسشم نمیکردم. قاعدتا دوستیم با این پسر کات شد و گوشیم ازم گرفته شد فقط به دلیل صحبت کردن با یک پسر. کمی علائم افسردگی رو تو خودم حس میکردم.
حدود یکسال بعد با پسر دیگه ای وارد رابطه شدم و تازه ۱۸ سالم شده بود که دومین و وحشتناکترین خشونت هارو دیدم. پدرم متوجه دوستیم با پسر شد و شب و روز کتک خوردم و چاقو رو برداشت و اومد جلوم ایستاد چاقو رو گذاشت روی شکمم و گفت دل و رودتو میریزم بیرون و مادرم هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد، بعدش پدرم ازم دور شد و خودزنی کرد. همه اینها بخاطر این بود که من با پسری دوست شده بودم که قبلا یک بار ازدواج کرده بود و وضع مالی و خانوادگی درست حسابی نداشت. درسته دوستیم با اون ادم اشتباه بود، کاملا قبول دارم ولی این همه کتک خوردن و ترس حقم نبود. درسته من هم بی احترامی کردم جلوشون ایستادم ولی اون اوایل با یک تلفن به عموی دوست پسرم متوجه حقیقت شدم و خودم دوستیم رو کات کردم.
کم کم بیخیال شده بودم، اگه دادو بیدادی میشد ساکت بودم و اینجا بود که متوجه افسردگی در من شدن. خدارو شکر رفتیم پیش یک روانشناس خوب و همه چی اوکی شد. تنها چیزی که الان بعد از گذشت چهار سال هنوز درست نشده رابطم با پدرمه. به ظاهر همه چی خوبه ولی دیگه دلم باهاش صاف نیست، نمیتونم راحت به چشماش نگاه کنم، حس میکنم نسبت بهم خشمگین و ناامیده و هنوز هر از گاهی تیکه میندازه و سرکوفت میزنه میگه تو خنگی تو ساده ای و یه جورایی انگار بیخیالم شده و کلی سرکوفت ها و حس های منفی دیگه...
البته به جز افسردگی که هنوزم حس میکنم گریبان گیرمه و باهاش دست و پنجه نرم میکنم، پیروز میدان منم! چون الان دوست پسر جدید و خوبی دارم و حتی با هم رابطه جنسی هم داریم و خیلی هم راضی ام. پدرم مجبور شده قبول کنه که من این شکلی ام و تقریبا کاری به کارم نداره، در نتیجه هیچ کدوم از اون کتک خوردن ها باعث به اصطلاح ادب کردن من نشد و اتفاقا من رو بیشتر از فضای خونه دور و به سمت اصل میل و خواستهم نزدیک کرد.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Honor killing in Bojnoord, Iran: Young woman murdered by Her Husband
-
Mother of ten beaten to death in front of her children by husband in Berlin
-
Honor killing in Sanandaj, Iran: Woman murdered by her husband
-
Afghan girl killed because she wanted to live a free life
-
Attempted honor killing or relationship conflict in Uden, Netherlands: Father (59) stabs daughter (38) on the street
-
Honor killings in Iranshahr, Iran: Teenage boy and girl murdered
-
Femicide in Piranshahr, Iran: Young woman burned alive by her husband
-
پلیسهای بدنام زایست، هلند، کلاهبرداریها، اخاذی، ازدواج اجباری و یک قتل ناموسی را پوشش میدهند، در حالی که همکاران، روزنامهنگاران دوست و قضات آنها را تحسین میکنند و سرپرستان به جای دیگری نگاه میکنند.
-
Life sentence for Somali refugee who killed his pregnant girlfriend in Sweden
-
Two men arrested for murder Ryan al Najjar (18)