روایت پنجاه و هفتم

تجربه مشابه رومینا رو من دو بار داشتم؛ یه بار که سال آخر دبیرستان بودم و یه بار هم در دانشگاه. بار اول که پدر و برادرم فهمیدن من با پسری دوست شدم چنان کتکی به من زدن که تا چند روز جای چنگ و ناخن پدرم روی صورتم بود، صورتم ورم کرده و قرمز و کبود و بدنم بخاطر کتک‌هایی که با کمربند ازشون خوردم کبود و سیاه، چه حرف‌ها و فحش‌ها و نسبت‌هایی که به من نگفتن. چشمم ضعیف بود عینک رو از چشمم برداشت و گفت این ارزشش از تو بیشتره و ادامه کتک‌ها.

به من می‌گفت خودت رو بکش از دستت راحت شیم. مامانم تا یه مدت شب‌ها پیشم می‌خوابید، آخر امتحانات نهایی بود، به فکر شوهر دادن من بود و می‌گفت تا اینجا زیادیت کرده درس خوندی، اعتمادی دیگه به من نداشتن. یه بار هم در دانشگاه بود که با پسری آشنا شدم و بعد از مدتی جریان اون رو هم فهمیدن و باز هم تکرار کتک‌ها و...

از لحاظ روحی روانی می‌خواستم کسی باشه که دوستم داشته باشه و منم همینطور، گرچه پدرم با این قضیه مشکل داشت. خیلی مسخره‌اس، پدرم وقتی از ۸ سال بزرگتر شدم به من می‌گفت روسری یا چادر سرت کن جلو عموهات، با بلوز شلوار نباش، دامن و شلوار و روسری داشته باش، می‌گفتم اینا عموهای من هستن، می‌گفت اینا بد می‌دونن. تو دوره دانشگاه بودم می‌خواستم آرایش کنم، چنان بد و نفرت‌انگیز نگاه می‌کرد منو و زیر لب خیلی بد و بیراه می‌گفت.

مهمون می‌اومد حتما باید چادر، روسری و... سر می‌کردم، کاملا پوشیده. جالب اینجا بود که اصلا مؤمن نبود. برادرام دوست‌دختر گرفتن، گفت تو یادشون دادی. افتضاح‌تر این که پدرم ۱۳ سال پیش با خانم بیوه یکی از فامیل روهم ریخت، مادرم فهمید بعد از یک سال و اونم داستان خودش رو داره. برادرام یکیشون متاهل و دو دختر داره، دلش خوشه که مثلا صیغه میکنه و با وقاحت تمام به همسرش می‌گه من صیغه میکنم، حلاله، حرام نیستن. گاهی می‌ره مسافرت دو سه روزی نیست. برادر دومیم هم که اونم دوس دختر می‌گیره و کلی جزئیات دیگه.

جریان رومینا رو که شنیدم یاد خودم افتادم و زار زار گریه کردم، هنوزم ک هنوزه زخمم تازه‌اس. با وجود ۴۲ سال سن هنوز کنترل می‌کنن که چیکار می‌کنم، با اینکه شاغل هستم. باید ساعت ورود و خروج رو چک کنن و بهانه‌اشون هم شرایط جامعه امروزه. تا الان مسافرت تنها نداشتم، همیشه حداقل یکی از اعضای خانواده با من بودن، دیگه خسته شدم. یکی از دلایل مجرد بودنم بیماری‌های مادرمه.

🔻ادامه در کامنت

 

این پست را در اینستاگرام ببینید

 

Posted in honor violence and tagged .