روایت پنجاه و دوم

روایت پنجاه و دوم ۱۲ سالم بود، توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم. از روی کنجکاوی با یه پسر یه دوستی معمولی رو شروع کردم، یه بار رفتم دیدمش همسایه…

روایت پنجاه و سوم

روایت پنجاه و سوم خشونت فقط با داس نیست، با مجبور کردن دختر به ازدواج هم هست. خشونت همیشه از سمت پدر نیست برای من از سمت مادرم بود. خونه…

انقدر منو زد که دهنم پر خون شد و گوشی و تبلتم رو ازم گرفت، می‌گفت: “تو جنده ای، اینارو میبینی که یاد بگیری و تمرین کنی وقتی میخوای زیر مردا بخوابی”.

روایت یکم دبیرستان بودم، روی تبلتم یه ویدیو به بابام نشون دادم، وقتی تموم شد زد ویدیوی بعدی، یه فیلم پورن بود؛ که خب خیلی طبیعیه واسه کنجکاوی یه نوجوون….

روایت پنجاه و چهارم

روایت پنجاه و چهارم یادمه دوم راهنمایی بودم و کلاس زبان می‌رفتم، تو راهِ کلاس یه پسری بهم شماره داد و منم چون وضعیت خوبی تو خانواده‌ام نداشتم و هیچوقت…

روایت پنجاه و پنجم

روایت پنجاه و پنجم من وقتی دقیقا هم‌سن رومینا بودم پدرم فهمید دوست پسر دارم، معلمم زنگ زده بود به مامانم و یه عالمه کنایه و نیش زده بود و…