روایت چهل و سوم

روایت چهل و سوم من همیشه آزادی داشتم و فکر می‌کردم تو یه خانواده خوب و بافرهنگ و‌امروزی دارم بزرگ می‌شم. دبیرستانی که بودم اصلا تو فاز دوست پسر و…

روایت چهل و چهارم

روایت چهل و چهارم کوچیک بودم، ۱۳سالم بود، پدرمم ۲سال بود که فوت شده بود، اون زمانا خیلی کلاس داشت دوست پسر داشتن و این حرفا و خب ما هم…

روایت چهل و پنجم

روایت چهل و پنجم پدر من مهندس عمرانه، یک تحصیل کرده با خانواده ای کاملا مترقی و مامانم معلم بازنشسته اس با خانواده ای خیلی خوب، اما بابام همیشه ما…

روایت چهل و ششم

روایت چهل و ششم من یک‌ دختر ۲۶ ساله ام،۲ تا خواهر بزرگتر دارم که بچه دارن الان، خواهرام وقتی دبیرستانی بودن، سر هر چیزی هفته ای ۳ ۴ بار…

روایت چهل و هفتم

روایت چهل و هفتم من این داستان رو برای هیچکس تا بحال تعریف نکردم و با این که سالها ازش می‌گذره هنوز دردش روی قلب و ذهن و تنم مونده….

روایت چهل و هشتم

روایت چهل و هشتم من یه دختر ۲۲ ساله م، دانشجوام و معماری می‌خونم، در خونواده ای هستم که هیچی از احترام به فرزند نمی‌دونن.مدام تحقیر می‌کنن، سرکوب می‌کنند و…