روایت هفتاد و نهم

روایت هفتاد و نهم گذشته‌ام رو وانگری کردم، از بعد مهاجرتم از گذشته فراری‌ام و بیزار. پدرم اصلا آدمی نبود که به ما دخترا گیر بده یا محدودمون کنه، فقط…

روایت بیست و هشتم

روایت بیست و هشتم 7 سال قبل سال آخر دبیرستان بودم، دو ماهی می‌شد گوشی هوشمند خریده بودم، با کسی در ارتباط نبودم و از خودم مطمئن بودم، برای همین…

روایت هشتادم

من سال دوم راهنمايي بودم، چادر سركردن من براي پدرم به شدت اهميت داشت، طوري كه وقتي چادر سر مي‌كردم و مثل زن‌هاي ٧٠ساله رو نمي‌گرفتم نمي‌ذاشت از خونه بيام…

روایت بیست و نهم

روایت بیست و نهم من 30 ساله، دانشجوی دکتری دانشگاه تهران. ماجرای بحران رنگ زرد خردلی رو براتون تعریف میکنم. 3ماه پیش وقتی با شلوار زرد خردلی که تازه مد…

روایت هفتاد و هفتم

روایت هفتاد و هفتم من تو یه خانواده تقریبا مذهبی و به شدت متعصب بزرگ شدم. هفده ساله بودم که با پسر یکی از اقوام که همسن و سال بودیم…